خب امروز هم می‍پردازم به شخصیت شناسی خودم.

هیچ جا نمیتونم این حرفارو بزنم چون من رو توی توییتر و اینستاگرام هم داره. چند وقت پیش که ازش پرسیدم چرا کم پیداس و این حرفا برگشت گفت میخواد روابطمونو کمتر کنه چون براش سخته اینطوری . چون اون منو بیشتر از یه سال شده که دوس داره و هیچ وقت نفهمیده که منم دوسش دارم. خب میبینید که مشکل من از همینجا شروع میشه. ترکیب منطق و غرور بیخودترین چیزیه که ممکنه تو دنیا وجود داشته باشه و تو وجود من چیزی که فراوونه همین دوعه. 

خب ما که روابطمونو کمتر کردیم بهم گف منو بازخواست نکن بابت اینکه بهت پیام نمیدم(بخدا عین همینو گفت) و من الان مدت هاست که باهاش حرف نزدم و چتمون تو تلگرام رفته پایین و پایینتر و هیچ کاری دیگه از دستم برنمیاد...

چند وقت دیگه دارم میرم ایران و پیش خودم فکر کردم که دیگه وقتشه حتی اگر اون مووآن کرده من حرف دلمو بهش بزنم و هرچه باداباد ولی خب میبینی که دیگه هیچ فایده ای نداره. یه دختری توی توییتر هست که حدس میزنم خیلی از آدم ما خوشش میاد و بنظرم ادم ما هم به اون دختر بی تمایل نیست. اگر با اون خوشبختره چی؟ چرا خودمو بندازم وسط قصه عشق دونفر دیگه؟ از یه طرفم از وقتی فهمیدم بهم نزدیکن دیوونه شدم خواهرم دیشب کتابخونه ازم پرسید مگه من اصن دوسش دارم و همونجا بنا رو گذاشتم به گریه کردن که آره ولی از نظر منطقی نمیشه و ما بهم نمیخوریم و این حرفا.

چند سال قبلم ما دلمون پیش یکی دیگه ای بود اون زمان دبیرستان (از شما چه پنهون هنوزم یه گوشه ای از قلبمون مال اونه) و هیچ وقت حتی بهش نشون ندادم که دوسش دارم و اونم رفت تو گوشه ی تاریخ گم شد....

کلن میخواستم بگم دوست داشتن و دوست داشتنه شدنو بلد نبودم. نمیدونم شاید هیچ وقت دیگه هم یاد نگیرم ولی شما همت کنین غرور لعنتیتونو بذارید کنار و ادمایی که دوست داریدو بی مهابا بهشون عشق بورزید. نترسید از نه شنیدن که تهش هیچی نیست.

حداقل وقتی دیگه هیچ کاری از دستتون برنمیاد پیش خودتون نمیگید که ای کاش قبلا یه کاری کرده بودم شاید الانم فرق میکرد.

این بود حرف دل امروز من...میدونم کسی نمیخونه ولی ای دوست اگر گذرت به اینجا افتاد فقط برام دعا کن!